تلخ و شیرین

سید محمد علی جمال زاده از نویسند گان مشهور معاصر و از نخستین كسانی است كه در صد سال گذشته  ساده نویسی  را در زبان فارسی معمول ساخته اند. از كتابهای جمال زاده،  یكی بود یكی نبود ،  شاهكار،  سر و ته یك كرباس ،  تلخ و شیرین ، غیر از خدا هیچكس نبود  و كشكول جمالی  را می توان نام برد.

آنچه در اینجا می خوانیم از كتاب  تلخ  و شیرین  خلاصه و نقل شده است:

 

تا بستان بود، تك و تنها عصا به دست و كوله بار به دوش راه افتادم. نقشه ام این بود كه چه از راه  و چه از بیراهه پنج دره عمده ی شمیرانات را یكی پس از دیگری از زیر پا درآورم و از نیاوران  و رستم آباد به شهر باز گردم. آنچه در این مدت كوتاه و در ضمن سیر و سیاحت این سرزمین محدودِ سبز و خرم، از نیك و بد و زشت و زیبا دیدم و شنیدم محتاج كتاب مفصلی است. به نقد، مقصودم در این جا نقل پیشآمدی است كه در رستم آباد برایم اتفاق افتاد.

 

در رستم آباد گذارم به بازارچه ی دهكده و به قهوه خانه ی مصفای آن افتاد. این قهوه خانه حالا مدتی است از بین رفته ولی در آن  تاریخ بدون شبهه از حیث طراوت و صفا بهترین قهوه خانه ی تمام شمیرانات بود. محوطه ی نسبتا وسیعی بود، مانند تمام بناهای روستایی ایران از گل و خاك كه نهر بزرگی از وسط آن می گذشت و طاق آن را سرتاسر با حصیر پوشانیده بودند به طوری كه ابدا آفتاب نمی توانست بدانجا رخنه نماید و به همین مناسب سایه خنك و دلپذیری داشت كه روح آدم تازه می شد. قهوه چی جوانی بود بیست  و دو سه ساله، خوشرو و خوشگو و مودب و مهمان نواز و با سلیقه، از همان پای سكوی سماور آواز داد كه خوش آمدید، صفا آوردید و جلو دوید و برایم جا معین كرد.

 

وقتی قهوه چی چای آورد تشكركنان پرسیدم: "اسم شما چیست؟" سر را به رسم ادب خم كرد و گفت: " نوكر شما رحمت الله......"  تا یك استكان چای دیگر خوردم ناهار هم حاضر شد. پس از خوردن ناهار برای این كه خوابم  نگیرد سر صحبت را با رحمت الله باز كردم. گفتم : "از سر و وضع و لهجه ات چنان فهمیدم كه گویا اهل شمیران نیستی."  گفت: " همین طور است." گفتم : " پس اهل كجایی ؟ "  گفت : " اهل كجا می خواهید باشم؟ " اهل تهران و بچه ی سٌنگلٌج . به نظر می رسد كه در شهر خدمتتان رسیده ام."  گفتم: "استبعادی ندارد * ولی بگو ببینم در شهر چه كار و كاسبی داشتی؟ " جواب داد: والله درست نمی دانم جواب این سوال را چطور عرض كنم، چون هرروز به فراخور فصل و موسم و ماه و سال به كار و كاسبی  دیگری مشغول بودم، مثلا زمستانها اول لبو* می فروختم و یقین دارم كه صدای مرا شنیده باشی ، وقتی كه فریاد می زدم " آی گرم است لٌبو، داغ است لبو، آی صبحانه دارم لبو، شاهانه دارم لبو".

 

روزهایی كه برف می آمد كلاهم را به آسمان می انداختم و پارو به دوش دور می افتادم كه " برف پارو می كنم " ، همین كه بهار می رسید یك الاغ رونده، ماهانه كرایه می كردم و از دهكده های اطراف شهر چغاله بادام * و نعنا* و پونه* باركرده به شهر می آوردم. كم كم تابستان می رسید و آن وقت دیگر سرم به قدری شلوغ می شد كه هیچ تاجری به آن اندازه كار و گرفتاری نداشت. صبح سحر، سربينه ی حمامٍ* محله، پرهلو* و آلوی آب انداخته می فروختم و از آنجا كه خلاص می شدم  تو كوچه ها افتاده مشغول فروختن عدسی* می شدم بعد از عدسی ، عقب الاغم می افتادم  و بسته به روز و ساعت بیست رقم جنس  می فروختم، از كشك و نمك و پیاز گرفته تا كاهو و كاسنی* و غوره و بادمجان و باقلا و خلاصه از فروختن هر متاعی كه پیش می آمد روگردان نبودم.

 

همین كه ظهر نزدیك می شد الاغ را به خانه می بردم و به آخوری كه در گوشه ی حیاط تعبیه كرده بودم به كاه و یونجه می بستم و خودم كاسه آب زٍرشك و تغار دوغ را بیرون می بردم. برای فروش دوغ و آب زٍرشك جایی نمی ماند كه پرسه نزنم*. طرفهای عصر دستگاه بستنی اٍسقاطی را كه از پدرم به من ارث رسیده بود بیرون می كشیدم و به بچه هایی كه از مكتب بر می گشتند بستنی و سرشیر می فروختم. هوا كه خنك تر می شد باز الاغ را بیرون می كشیدم و صدای " آی یخ بلوری و آی نفت لامپا" را بلند می كردم. گاهی هم در سر چهار سو در پشتٍ گلٌكٍ آتش، روی سه پایه  می نشستم و ذرت بو می دادم*  و آواز " آی بلال*، شوربلال، نقل بیابان است بلال........"  محله را پر می كرد. همینكه چراغها روشن می شد و می دیدم كه مردم یخ و نفتشان را خریده اند و موقع خوردن ذرت هم گذشته دیگ سیرابی و شیردان* را برروی سرم می گذاشتم و آواز آی سیرابی، آی شیردان سر می دادم.........."

 

معذرت می خواهم كه زیاد روده درازی كردم* ولی مقصودم این بود كه به هر جان كندنی بود یك لقمه نان برای مادر پیرم و خواهر بزرگم، كه شوهرش، عمر سركار دراز باشد، پنج سال پیش در موقع كار و عملگی از نردبان افتاد و همانجا جان به جانان داد، به خانه   می آوردم  چیزی كه هست پارسال زمستان كه البته یادتان است چه برفی آمد تن پوش مضبوطی نداشتم  و سرمای سختی خوردم  و یكسر به خانه آمدم و سینه پهلویی كردم كه سی و چهار روز تمام با یك پا در گور بودم*.

 

وقتی از بستر بیماری بیرون آمدم میرزا باقرحكیم باشی* گفت كه  بهتر است تا هوا گرم نشده آب به آب  شوی* و جایی  بروی كه هوایش ملایم تر و برای مزاجت مناسب باشد تا این كه یك نفر از اهالی همین ده كه چند سال پیش سر هم از او چغاله بادام  و خیار خریده بودم  و سلام و علیك و رفاقتی پیدا كرده بودیم از حال و احوالم خبردار شده بود، پیغام فرستاد كه رستم آباد جای خوش آب و هوایی است و از قضا قهوه چی آنجا خیال دارد قهوه خانه را ول كند و مشغول به زراعت بشود اگر مایل باشی  همین قهوه خانه را برایت معامله كنم. فكر كردم از این  چه بهتر! مادرم هم كه خیلی خیالش از این بابت ناراحت شده بود، مهلت نداد و گفت هم فال می شود و هم تماشا و در واقع به یك تیر دو نشان خواهیم زد، هم آب خنك می خوریم و هم از گرمای تهران خلاص می شویم و هم جایی می رویم كه كار و كاسبی معینی خواهی داشت و دیگر مجبور نخواهی بود سال دوازده ماه در كوچه و بازار آواره و سرگردان باشی، خلاصه معامله به خوبی و خوشی سرگرفت و الحمدالله مزاجم هم بهتر شده و هم به سر و سامانی رسیده ام و چون با مردم خوب تا می كنم* قهوه خانه ام هم خوب می چرخد. 

 

كلمه ها و تركیبهای تازه :

 

آب به آب شوی ـ تغییر آب و هوا بدهی      

 آلوی آب انداخته ـ آلوی خشك كه در آب انداخته باشند.                                   از زیر پا در آورم ـ طی كنم ، بپیمایم

استبعادی ندارد  ـ دور نیست ، بعید نیست (استبعاد ـ دور شمردن، بعید دانستن )

اٍسقاطی ـ فرسوده و كهنه

با مردم خوب تا می كنم ـ با مردم خوب رفتار میكنم (تاكردن ـ رفتار كردن،كنار آمدن)

با یك پا در گور بودم ـ نزدیك به مرگ بودم، سخت بیمار بودم.

بلال ـ ذرت بوداده

بو می دادم ـ حرارت می دادم، تافته می كردم. ( بو دادن ـ دانه ای غذایی مانند گندم و ذرت را خشك خشك در معرض حرارت آتش قرار دادن به طوری كه سطح آن تغییر رنگ بدهد.)

بینه  حمام ـ جایی در حمام كه در آن لباس می كنند، رخت كن.

پرسه نزنم ـ به همه جا سر نكشم،به همه جا سر نزنم

پٌر هلو ـ برگه هلو، هلویی كه هسته آنرا در آورده و خشك كرده باشند.

پونه ـ گیاهی است از تیره نعنا، دارای برگهای بیضی شكل با دانه های ظریف، در بیشتر نواحی در كنار جویبارها و رودخانه ها به فراوانی می روید و در درمان برخی بیماریها به كار می رود.

چغاله بادام  ـ بادام سبز و نارس كه در اوایل بهار می چینند.

حكیم باشی ـ پزشك

رستم آباد ـ یكی از قصبات ( روستاهای ) شمیران که اکنون جزو شهر تهران شده است و نزديک سلطنت آباد است.

روده درازی كردم ـ بسیار سخن گفتم ( روده درازی كنایه از بسیاری حرف زدن و پرحرفی كردن است.)

زرشك ـ گیاهی است از تیره زرشكیان. زرشك معمولی در ختچه ای است به ارتفاع  دو تا سه متر كه اغلب در حاشیه جنگلها می روید. ميوه ی زرشک خوراکی است.