دروس الاشیا

ننه! ـ این زمین روی چیه؟ ـ روی شاخ گاو. ـ گاو روی چیه ؟ ـ روی ماهی ـ ماهی روی چیه؟ ـ روی آب ـ آب روی چیه ؟ ـ وای وای ! الهی رودت ببره، چقدر حرف می زنی، حوصلم سررفت.


       آفتابه لگن شش دست، شام و نهار هیچی.

      آفتابه لگن شش دست شام و نهار هیچی.
 

    آفتابه لگن شش دست شام و نهار هیچی! گفت نخور، عسل و خربزه با هم نمی سازند. نشنید و خورد، یك ساعت دیگر یارو را دید مثل مار به خودش می پیچد، گفت نگفتم نخور، این دو تا  با  هم نمی سازند. گفت حالا كه این  دوتا  خوب با هم ساخته اند  كه من  یكی را از میان  بردارند!!!   من  می خواهم اولیای دولت را به عسل و روسای ملت را به خربزه تشبیه كنم، اگر وزارت علوم بگوید توهین است، حاضرم دویست وپنجاه حدیث در فضیلت خربزه و یكصد و چهل و نه حدیث در فضیلت عسل شاهد بگذرانم.     
    

صاحبان این جور خیالات را فرنگیها  " آنارشیست"  و مسلمانها  خوارج می گویند، اما شما را به خدا حالا دست خونی نچسبید  یخه ی  من،  خدا پدرتان را بیآمرزد، من هر چه باشم دیگر آنارشیست  و خوارج  نیستم.
 

من هیچ وقت نمی گویم برای ما بزرگتر لازم  نیست، میان حیوانات  بی زبان خدا هم ،  شیر پادشاه درندگان است و به صریح عبارت شیخ سعدی، سیاهگوش هم رییس الوزرا است بلكه درازگوش هم رییس  كشیكخانه باشد. میان میوه ها هم گلابی شاه میوه است و كلم شاید یك چیزی باشد و اگر مشروطه هم به نباتات سرایت كرده باشد كه سیب زمینی لابد........( چه عرض كنم كه خدا را خوش بیاید) باری برویم  سر مطلب.


من هیچ وقت نمی گویم اشرف مخلوقات از حیوان و نبات هم پست تر باشد. من هیچ وقت نمی گویم  خر و گاو رییس و بزرگتر داشته باشند، چغندر و زردك  پیشوا  و آقا  و نماینده داشته باشند و ما مخلوقات را دهنه مان را بزنند به سرخودمان.
 

من درست الان یادم هست كه خدا بیآمرزد  فاطیم هر وقت كه ما بچه ها، بعد از پدرخدا بیآمرزم، شیطانی می كردیم، خانه را سر می گرفتیم، می گفت الهی هیچ خانه ای بی بزرگتر نباشد.


بزرگتر هم لازم است، رییس لازم است، آقا لازم است، رییس ملتی هم لازم است، رییس دولتی هم لازم است ، اتفاق و اتحاد این دو طبقه یعنی با هم ساختنشان هم با هم لازم است. اما تا وقتی كه این دوتا با هم نسازند كه ما یكی را از میان بردارند.

این را هیچ كس نمی تواند انكار كند كه ما ملت ایران در میان بیست كرور جمعیت، پنج كرور و سیصد  و پنجاه و هفت هزار وزیر، امیر، سپهسالار، سردار، امیر نوبان۱، امیر توبان۲، سرهنگ، سرتیپ، سلطان، یاور، میرپنجه۳ ، سفیركبیر، شارژدافر۴، كنسه۵، یوزباشی۶، ده باشی، و پنجه باشی۸ داریم و گذشته از اینها باز ما ملت ایران در میان بیست كرور جمعیت( خدا بركت دهد) شش كرور و چهار صد و پنجاه و دوهزار و ششصد و چهل و دو نفر آیت الله، حجت الاسلام، مجتهد مجاز، امام  جمعه، شیخ الاسلام، سید سند، شیخ، ملا، آخوند، قطب، مرشد، خلیفه، پیر، دلیل و پیشنماز داریم. علاوه براینها باز ما در میان بیست كرور جمعیت چهار كرور شاهزاده، آقازاده، ارباب، خان، ایلخانی، ایل بیگی۹، و ابه۱۰ باشی داریم. زیاده براینها اگر خدا بگذارد، این آخریها هم قریب دو سه هزار نفر وكیل مجلس، وكیل بلدیه، منشی و دفتردار و غیره داریم.

 

۱ -  نوبان = امیر، فرمانده سپاه، سردار( در عنوان سرداران مغول و ترك آید( فرهنگ معین)
۲ -  امیرتوبان =  فرمانده قشونی قریب به ده هزار تن ، امیر لشكر، سر لشكر( فرهنگ معین)  
۳ - میرپنجه یا میر پنج = امیر و فرمانده واحدی در حدود پنج هزار تن ( فرهنگ معین)

۴-  ماخوز از Chargd d affaires فرانسه ، كاردار سفارت

۵-  كنیسه =  Conceiller ،  رایزن 

۶-  یوزباشی =  فرمانده ی صد تن

۷-  ده باشی =  فرمانده ی ده سرباز ، سردسته و فراش

۸-  پنجه باشی =  فرمانده ی پنجاه تن 

۹-  ایل بیگی =  رییس یك ایل

۱۰ ـ ابه =  اوبه ، چادر تركمانان.

 

همه این طبقاتی كه عرض شد دو قسم بیشتر نیستند. یك دسته روسای ملت و یك دسته اولیای دولت، ولی هر دو دسته یك مقصود بیشتر ندارند. می گویند شما كار كنید، زحمت بكشید، آفتاب و سرما بخورید، لخت و عور بگردید، گرسنه و تشنه زندگی كنید، بدهید ما بخوریم و شما را حفظ و حراست كنیم، ما چه حرفی داریم! فیضشان قبول، خدا توفیق بدهد. راستی راستی هم اگر اینها نباشند سنگ روی سنگ بند نمی گیرد، آدم  آدم را می خورد، تمدن و تربیت، بزرگی و كوچكی از میان می رود، البته وجود اینها كم و یا زیاد برای ما لازم است. اما تا كی؟ به گمان من تا وقتی كه این دو تا با هم نسازند كه ما یكی را از میان بردارند!
 

من نمی گویم ملت ایران یك روز اول ملت دنیا بود و امروز به واسطه خدمات همین روسا  ننگ تمدن حاضر است. من نمی گویم كه سرحد ایران یك وقتی از پشت دیوار چین تا ساحل رود دانوب ممتد می شد و امروز به واسطه زحمات همین روسا  اگر در تمام طول و عرض ایران دوتا موش دعوا كنند سریكی به دیوار خواهد خورد.

من نمی گویم كه سالهای سال است فرنگستان رنگ وبا و طاعون ندیده و ما چرا هر یك سال در میان باید یك كرور از دستهای كار كن مملكت، یعنی جوانمردها و جوانزنهای خودمان، را به دست خودمان به گور كنیم.
 

من نمی گویم در چند سال قرن آخری هر دولتی برای خودش دست و پایی كرد، توسعه به خاك خودش داد، مستعمرات ترتیب نمود و ما با این همه رییس و بزرگتر و آقا به حفظ مملكت خودمان هم موفق نشدیم.
 

بله، اینها را نمی گویم، برای اینكه می دانم برگشت همه اینها به قضا و قدر است، اینها همه سرنوشت ماها بوده است، اینها همه تقدیر ما ایرانیها ست.
 

اما ای  انصاف دارها، والله نزدیك است یخه ی  خودم را پاره كنم، نزدیك است كفر و كافر بشوم، نزدیك است چشمهام را بگذارم روی هم دهنم را باز كنم و بگویم اگر كارهای ما را  باید همه اش را  تقدیر درست كند، امورا ت ما را باید باطن شریعت اصلاح كند، اعمال ما را دست غیبی به نظام بیندازد، پس شما ملیونها رییس، آقا، بزرگتر ازجان ما بیچاره ها چه می خواهید؟ پس شما كرورها  سردار و سپهسالار و خان چرا ما را دم كوره خورشید كباب می كنید. پس شما چرا مثل زالو به تن ما چسبیده و خون ما را به این سمجی می مكید؟

     

  گیرم وسلم   شما پول ندارید سد اهواز را ببندید، شما قوه ندارید قشون برای حفظ سرحدات بفرستید، شما نمی توانید راه  درمملكت بكشید، اما والله بالله، به سی جزو كلام الله، شما آن قدر قدرت دارید شیخ محمود امامزاده جعفری را از ورامین به طهران بخواهید. شما آن قدر قوت دارید كه صد نفر سرباز برای حفظ نظم یزد و خونخواهی قاتل سیدرضای داروغه و پس گرفتن هفت صد تومان تاوان قمار اجزا ی   عدل الدوله از حجت الاسلام و ملاذالانام میرزا علی رضای صدرالعلمای یزدی، اطال الله ایام افاذاته، به یزد بفرستید. شما می توانید كه با پانصد نفر سوار میرهاشم را از سلطنت مملكت آذربایجان خلع كنید.
 

حالا كه نمی كنید، من هم حق دارم بگویم شما دو دسته، مثل عسل و خربزه، با هم ساخته اید كه ما ملت بیچاره را از میان بردارید، وزیر علوم هم ابدا نمی تواند به من اعتراضی بكند.
 

من دویست و پنجاه حدیث در فضیلت خربزه و یكصد و چهل و نه حدیث در فضیلت عسل در خاطر دارم، در هر وزارتخانه ای شاهد می گذرانم. می گویید نه، این گوی  و این میدان، بگردید تا بگردیم۱.

 

۱-  صوراسرافیل، شماره ۲۵، صفر ۱۳۲۶ هجری قمری