انسان جستجوگر و تئوريهای پداگوژيکی

دانش جديد نشان می دهد که آموزش امری بسيار فردی است. توانايی انسانها ، محيط اجتماعی  و فرهنگ جامعه امکان تفکر و پيشرفت انسانها  را محدود می سازد.

انسان تقريبا هميشه سعی کرده است که مشکلات را از پيش پايش بردارد و توانايی خود را برای حل مشکلات مختلف در زندگی بالا ببرد. وقتی انسان يک مانع را از پيش پا برداشت می خواهد که نسل های ديگر را تربيت کند  و آموزش دهد و به اين ترتيب جامعه را پيشرفت دهد.

پداگوژی علم چگونگی تربيت کردن  و آموزش دادن است و در پس هر تئوری پداگوژيکی  يک  ديد مشخص به مفهوم دانش وجود دارد.   هر فرهنگی و هر زمانی ايده های مخصوص  به خود در مورد مطالبی که کودک لازم است بياموزد تا در فرهنگ خود تخصص يابد  را ارائه داده است اما  مغز کودکان دستگاه بسيار  پيچيده ای است که می تواند آزاد بيانديشد و پرسشهای سرکشی را بيابد که لازم است به  آنها  پاسخ داده شود.

اگر در گذشته يک آموزگار می توانست تقريبا  به اکثر پرسشهايی که در کلاس طرح می شد  پاسخ دهد ، امروز که بسياری از دانش آموزان به اينترنت دسترسی دارند، ديگر نمی تواند. 

اين درست است که  پياژه می گويد که هر تفکری روی تفکر قبلی ساخته می شود و آدم نمی تواند از يک مرحله  بپرد اما  امروزه پيشرفت به قدری سريع است که آدم به اين موضوع شک می کند  و احساس می کند که بعضی از دانش آموزان از چند مرحله پريده اند.

دانش آموزان می خواهند جلوی کامپيوتربا بازيهای کامپيوتری خوش بگذرانند. اما هيچ معلوم نيست که اين بازی ها بتوانند به بچه آموزش لازم را درباره ی يک جامعه ی جديد که از فشارها  آزاد باشد و براساس برابری و عدالت بنا شده باشد چنانچه فرينت آرزو داشت رهنمون  کنند.

اکثر بازیِ هايی که اکنون در اينترنت استفاده می شوند بر اساس پداگوژی ويگوتسکی است  که می گويد بچه چيزی را در يک رابطه ی اجتماعی  تکرار می کند  و در قدم  بعدی  دانشی   درباره ی  آنچه  که تکرار کرده  با فهم شخصی بچه مخلوط  می شود و تبديل به يک نظر می گردد. 

اکثر بازِی هايی که اکنون در مدارس به عنوان مواد آموزشی در اينترنت و يا سی دی استفاده می شوند به جمع آوری اطلاعات می پردازند. در مدارس اغلب از جز  به کل می رويم.

فرنس مارتون يکی از پيشگامان نظريه ی  پديده گرايی است. بر طبق نظر او آموزش يک  پروسه ی تلنباری نيست  و جمع آوری اطلاعات هيچ تغييری در پندار و کردار ايجاد نمی کند .  آدم بايد دانش را در کيفيت آموزش و نه کميت آن ببيند.  

چون هر فرد پديده ها را در جهان به روش بی همتای  خود تجربه  و درک  می کند، می توان گفت که وقتی چيزی از جهان در تجربه ی شخصی يک فرد تغيير کند، يک درک واقعی  اتفاق می افتد و اطلاعات به دانش تبديل می گردد.  بر طبق اين روش ديد  به آموزش بايد آدم از کل به جز برود. 

ناهيد بيگلری